تارا و آواز خواندن
تارا و پا خوردن
تارا و بازی قایم موشک
تارا و سوغاتی خاله مینا
خاله مینا (دخترعمه مامان ) از طرف هنرستانشون رفته بودن یزد. از اونجایی که من عاشق عروسکم واسم از یزد یه عروسک خوشگل سوغاتی آورد.اینم منو عروسکم. ...
تارا و ماشین
بابای من مزدا دوست داره این عکسا هم واسه بابام انداختم. ...
تارا و لباس نو
با مامان و دوستاش رفته بودیم بیرون که واسم چیزای خوشگل خریدن. منم عکس انداختم تا شما هم ببینید. این لباس تو خونه ای این لباس مهمونی و این کتاب ...
رفتن به فست فود
جای همگی مخصوصا مامان مرجان (مامان بزرگم) و بابا محسن (پدربزرگم) خیلی خالی . رفته بودیم پرپروک پیتزا بخوریم. من که نخوردم ولی میگن چسبید! ...
تارا و خرس پشمالو
وقتی به دنیا اومدم این عروسک و عمه ام واسم به بیمارستان آورد.خیلی ازش میترسیدم ولی الان خیلی دوستش دارم و باهاش عکس انداختم. ...